درباره هستی من




Saturday, April 28, 2007

٭
باید یه روز بشینم به زندگیم نگاه کنم و از ته دل به ریش خودم بخندم!




........................................................................................

Tuesday, April 24, 2007

٭
عین یه مرده میوفتم روی تخت و چشمام رو می بندم که نور نیاد توش و برای فکر نکردن به پتکی که محکم کوبیده می شه پس سرم می رم تو فکرای دیگه
فکر
فکر
فکر
عجیب چقدر چیز هست که بهشون فکر کنم که به همشون باید با نگرانی فکر کنم
وقتی لیستشون کردم فهمیدم چرا فرار می کنم
تغییر
دوست داشتن
آینده
دل شکستگی
و یونی ترسو
به سرعت دارم می رم به سمت تغییر
دیگه دیوانگی هام رو پنهان نمی کنم
دیگه اگر روی اعصابم برن می گم که رفتن
و تمام افکارم رو می ریزم بیرون
مهم نیست که درستن یا غلط مهم اینه که افکار منن و من می خوام بریزمشون بیرون
خسته شدم از بند
بندهای دست و پام رو باز می کنم
و
مثل اسب رم کرده شلنگ تخته می اندازم




........................................................................................

Monday, April 23, 2007

٭
1،2،3
امتحان می کنم
---------
کلی تغییر در راهه
من قرار که اصلاً لوس نباشم
یه روزی داد زدم: هستم پس می تونم
امروز هم می تونم
این آدم هایی هم که می خوان بترسوننم هیچ گهی نمی تونن بخرن
من تغییر می کنم
من یونی ای می شم که وقتی شب می ره توی تختخواب به خودش فحش نمی ده
و از کارا و حرف های خودش عصبی نمی شه
من یونی هستی نما
یا بهتره بگم
من هستی یونی نما
باید خوارکسه بشم به تمام معنا
با زندگی صادقانه و آدم خوب بودن آدم هیچ گهی نمی شه
باید عین گرگ بشینی و همه کس و هم چیز رو بپایی
حمله کنی قبل از اینکه حمله کنن
خلاصه که باید خوار همه رو گایید.




........................................................................................