درباره هستی من




Monday, May 22, 2006

٭
تکه های شکسته قلبم را که در کف دستم هستند، کسی نباید ببیند
این تکه ها دستمانم را زخمی کرده اند
زخم هایی که کسی نباید ببیند




........................................................................................

Friday, May 19, 2006

٭
من اگر فقیر و گرسنه بودم حتماً دزد می شدم!




........................................................................................

Monday, May 08, 2006

٭




........................................................................................

Friday, May 05, 2006

٭
من از آن بالکن طبقه سوم پرت شدم پایین، اون چند ثانیه بین زمین و هوا خیلی وحشتناک بود، ترسی بود که تا حالا تجربه نکرده بودم
لحظه برخورد با زمین خیلی دردناک بود، مغزم متلاشی شد و استخوان هام همه خرد شدند
ظاهراً صدای جیغم به گوش بقیه رسیده بود
مامانم و بابام رو دیدم که اومدن و بالا سرم بودند
مامان بدجوری ضجه می زد
بغضم گرفت.
دلم براش سوخت
صحنه وحشتناکی را داشت نگاه می کرد
بقیه گریان اومدند و دستش رو گرفتند و بردند
بابام شوکه نگاه می کرد
واکنشش خیلی عجیب بود
دقیقاً شوکه بود
می خواستم بر گردم
گفتم خدایا من برگردم اون بالا
برگشتم اون بالا
سیگار دستم بود
و عمیقاً به تجربه چند ثانیه ای ام فکر کردم و لبخند زدم رفتم تو پیش بقیه
و مامان رو بوسیدم
و همه به جرم بچه ای لوس نگاهم کردند




........................................................................................

Tuesday, May 02, 2006

٭
وای چرا این ریختی شدی تو؟




........................................................................................