درباره هستی من




Monday, January 30, 2006

٭
کلی می سازی، ذره ذره نقشه می کشی... منتظر لحظه ای که عمل کنی و بنگ!
یک لحظه تمام نقشه ها باطل می شوند
با یک صدا
چندین ماه
چندین ساعت
و چندین لحظه
ضربدر صفر می شوند
ظاهراً قانونش این ِ
انگار زاده شدی که بجنگی
هر چی به روزهای زندگیت افزوده می شه
از نفرت و شکست پرتر می شی
طوری که کم کم وحشی می شی
حاضری همه چیز و همه کس را زیر پاهایت له کنی
فقط بری بالا
حالا بالا چه خبره! بماند
جون می کنی که به چی برسی؟




........................................................................................

٭
وقتی با خونت 5 دقیق فاصله داری
وقتی 5 دقیقه رو در 1 ساعت و 20 دقیقه می ری
وقتی جیش داری
وقتی نمی تونی بری یه گوشه ای جیش کنی
وقتی نمی تونی توی کیسه جیش کنی
وقتی داری می ترکی
توی ماشین داد می زنی: " ای ریدم به این زن بودن!"




........................................................................................

Sunday, January 22, 2006

٭
هستم، پس می تونم!
--------------
رسماً بدم میاد از
Bee Gees
ولی ......
I started a joke, which started the whole world crying,But I didn’t see that the joke was on me, oh no.I started to cry, which started the whole world laughing,Oh, if I’d only seen that the joke was on me.I looked at the skies, running my hands over my eyes,And I fell out of bed, hurting my head from things that I’d said.Til I finally died, which started the whole world living,Oh, if I’d only seen that the joke was on me.I looked at the skies, running my hands over my eyes,And I fell out of bed, hurting my head from things that I’d said.’til I finally died, which started the whole world living,Oh, if I’d only seen that the joke was one me.
---------------------
تمام زندگی من یک جوک هستش
که خودم هم جوکش رو شروع می کنم!!!!!




........................................................................................

Saturday, January 14, 2006


........................................................................................

Monday, January 09, 2006

٭
اگر یه ذره اعتماد به نفس داشته باشی از اینکه یکی ریده بهت یا بهت بی احترامی کرده ناراحت نمی شی!
یعنی در حقیقت اصلاً برات مهم نیست.
--------------------------
اگر اینقدر به آدم ها رو ندی، به خودشون اجازه نمی دن غلط زیادی بکنن
--------------------------
اگر فاصله های اجتماعی و طبقاتی رو نادیده نگیری، اون یارو که مال ته جوادیه هست حد خودش رو می فهمه
--------------------------
اگر همه آدم ها رو باجنبه فرض نمی کردی، اون آدم بی جنبه ِ پررو نمی شد.
--------------------------
اگر اون آدم احمق ِ که ارزش جواب شنیدن هم نداره، داره پشت سرت مسخره ات می کن ِ ، به تخمت برای اینکه طرف حتی ارزش جواب دادن نداره
--------------------------
اگر یه سیفون کشیدم روی این پسر ِ یعنی تمام اون چیز هایی رو که بالا گفتم رو نتونستم عملی کنم
--------------------------




........................................................................................

Thursday, January 05, 2006

٭
گاهی از خودم می پرسم چرا؟
چرا وقتی کلی نشانه رو به روت هستش چشمات رو می بندی و مثل احمق ها نادیده می گیری؟
چند بار می خوای نشانه ها رو ببینی و بازم اون ها رو بفرستی اون قسمت پشت پشت مغزت و اونجا غاطی صد تا چیز دیگه بکنیش و در حقیقت گم و گورش کنی.
بعضی آدم ها هستند که می شه از همون اولین باری که می بینیشون بفهمی که چه کاره هستن... من می فهمم ولی خودم رو می زنم به خریت، به ندیدن، می فرستمش به یه بخشی که گم و گور بشه
وقتی قشنگ طعم یه تجربه تلخ رو در معاشرت با اون آدم مذکور چشیدم، چند ماه یا حتی چند سال بعد اون خاطره از اون پشت مشت ها می زنه بیرون.
اون لحظه لحظه تلخی هستش!
جداً تلخ ِ
فکر اینکه می تونستی جلوی تجربه تلخ رو بگیری ولی نگرفتی
بعد از سه سال یه صبحی که خواب آلود نشستی و داری سیگار می کشی و نسکافه می خوری و آماده می شی که بری سر کار!
دلنگگگگگگگگ
یکهو یادت میاد
یادت میاد که دفعه اولی که اون آدم رو دیده بودی... فلان رفتارش می تونست بهت نشان بده که طرف آدم ظاهر سازی هستش.
یا طرف اصلاً آدم رو راستی نیست!به همین سادگی
ولی نادیده گرفتی
اگر هی دارم داستان رو تکرار می کنم و صد بار می گمش
برای اینه که یه بغضی بدجوری اومده توی گلوم
برای اینکه یه نفرتی که سال هاست خاموش ِ امروز ناگهان زنده شده
برای اینکه یه اشتباه ، یه تجربه تلخ شد و آثارش هنوز توی زندگیم هست
برای اینکه حماقت کردم و هیچ کس در این حماقت مقصر نیست به جز خودم!
برای اینکه چشمام رو بستم و خودم رو سپردم به جریانی که به بد جایی ختم شد.
عصبانی هستم
گریان هستم
خسته هستم
اشتباهات رو هی تکرار می کنم
هی تجربه تلخ می کنم
زندگیم شده آزمون و خطا
افسوس
افسوس که در این لحظات هیچ کس نیست که تقصیر رو گردن بندازی
دیگه خودتی و خودت!!!!
محاکمه می کنی
محکوم می کنی
دفاع می کنی
تبرئه می کنی
مقصر و مجرم اعلام می کنی
درست می شی آقای ک




........................................................................................

Monday, January 02, 2006

٭
نبودن هیچگاه به تلخی فراموش شدن یک بودن نیست.

به نقل از او




........................................................................................