درباره هستی من




Thursday, December 15, 2005

٭
به خدا من ضد زن نیستم ولی خانم ها خیلی بد هستند!
مثلاً سوار تاکسی می شی، یه خانم چاق هم کنارت هست، خانم حوصله ندارن یه ذره تکون بخورن که تو توی جایی که سهمت هست بشینی.
هیکل گنده شون رو می ندازن روت و وقتی ماشین ها می پیچن نمی کنن دستشون رو بگیرن به او صندلی که با اون هیکل گنده آدم رو له نکنن.
بدشم یه جوری به آدم نگاه می کنن انگار تویی که جای اون رو گرفتی!
صد رحمت به آقایون
باز خودشون رو می کشن کنار
سر پیچ وزنشون رو روی آدم نمی ندازن
حالا همین خانم ها وقتی ماشین دارن و رانندگی می کنن
با سرعت مورچه فرمان رو یه جوری می چسبن انگار داره در می ره از دستشون
راهنما که اصلاً نمی دونن چی هستی
موقع پیچیدن نگاه کردن به آینه کنار (از واژه بغل یا بقل استفاده نمی کنم چون در کمال بی سوادی نمی دونم کدوم درست هستش!) اصلاً جزو قوانین رانندگی نیست!
آینه داخل ماشین را اصلاً نگاه نمی کنن
یعنی اگر پشتشون چراغ بزنی که برن کنار اصلاً نمی فهمن! فقط بوق عمل می کنه!
باید دستت رو بذاری روی بوق
البته که استثنا هم وجود دارد
ولی اکثراً همین طوری هستن
یا اون هایی که پست من خوردن توی تاکسی و رانندگی این طوری بودن.




........................................................................................

Friday, December 09, 2005

٭
به سادگی نمی تونم اون چیزی رو که می خوام اینجا بنویسم!!!!
اگر بلد بودم حرفام رو اینقدر رک و پوست کنده ننویسم شاید می شد
ولی اینجا امن نیست
یادش به خیر توی همین اتاق متنی نوشت با همین اسم!
اینجا امن ِ
ولی اینجا امن نیست دیگه
من به سادگی نمی تونم چیزی که می خوام رو بنویسم
و در مقابل حجم آزادی نوشتاری ای که اینجا داشتم این غم انگیز هستش.




........................................................................................

Sunday, December 04, 2005

٭
یعنی توی این شهر که همه کار با پول راه میوفته، من هیچ آشنایی ندارم که برام طرح ترافیک بگیره!
آخه خاک بر سر من کنم که این همه ادعام می شه




........................................................................................

Friday, December 02, 2005

٭
اول صبح که از خواب بیدار می شی انگار ذهنت هنوز پاک هستش.
اگر شب قبل خواب دوستی رو دیده باشی که رسماً 2 سال باهاش قهری، امکان داره با خودت فکر کنی که باید حتماً بهش زنگ بزنی! خیلی معصومانه مهربونی.
کم کم که به ظهر نزدیک می شی به خودت می گی فقط یه خواب بود! فراموشش کن
و عصر که می شه به اوج خباثت می رسی و می گی گور باباش.
اگر هنوز ذره ای انسانیت داشته باشی، می گی پدرش فوت کرده! خدا بیامرزدتش
یعنی فقط من این طوری هستم
نمی تونم فراموش کنم
یک دنیا خاطره
خاطرات بعضی از دوستها تا ابد می مونه
و من این یکی رو هیچ وقت فراموش نمی کنم
یعنی اونم به من فکر می کنه
به خاطراتمون
به خنده هامون
به دیوونه بازی هامون
اونم از من برای دوست پسرش تعریف می کنه؟
کاش می شد بهش زنگ بزنم و ازش بپرسم
یادش بخیر با هم رفتیم توی کوچه های زعفرانیه و ته یک کوچه بن بست جیش کردیم
و به تمام دنیا خندیدیم
اونقدر خندیدیم که 3 دقیقه بعد باز جیش داشتیم
یادش بخیر
دلم براش تنگ شده!
خیلی عجیبه
رسماً دیوونه شدم
اگر چیزیش شده باشه چی؟
اگر یه اتفاق بدی براش افتاده باشه چی؟
چرا بعد از دو سال من امروز اینجوری دلتنگ این آدم شدم؟
بعضی دوستا جاشون توی قلب آدم هستش حتی اگر که خودشون دیگه جاشون توی زندگی آدم نباشه
دارم از بغض خفه می شم...
چرا؟
نمی دونم
امیدوارم یه تلپاتی باشه و فقط این همه بغض برای تنهایی و بی دوست بودن خودم باشه




........................................................................................