درباره هستی من




Thursday, January 29, 2004

٭



Portishead
Download


هفت صبح در منزل:

با اینکه عینکت رو چشمات نیست، با اینکه لنزات تو چشمات نیست اولین چیزی که در شروع روز می بینی اون سوسک قهوه ای بالدار هستش که داره میاد به طرفت، با شنیدن صدا جیغ خودت از عالم رویات میای بیرون و یه قوطی بایگون رو با اشمئزاز خالی می کنی روی سوسک قهوهای زشت و چندش آور، تا اینکه بی جون می شه و میوفته، روز با تنگی نفس و حالت تهوع شروع می کنی.

صبح محل در کار: ( همه مکالمات با لبخند به همراهی کلمه سلام شروع می شن)

- بفرمایید.
- یه سرنگ دومیلی
-----
- بفرمایید.
- یه بیبی چک.
-----
- بفرمایید.
- یه سرنگ پنج میلی.
------
- بفرمایید.
- یه سرنگ دومیلی با سر سوزن ِ انسولین.
------
- بفرمایید.
- یه کاندم، از اون خوباش.
- بفرمایید خانم.
- نه این بد ِ، اکسپایر شده.
- نه خانم اینا سال 2006 اکسپایر می شن.
- نه من بردم پاره شد.
چند لحظه بعد یکی از اونهایی که پاره می شن رو در میاره و و باز می کنه و .........
- خانم خواهش می کنم!!!!! شما هر چی می خواین بگین من می دم، فقط لطفاً .....
---------
- بفرمایید.
یه سرنگ انسولین با سر سوزن خارجی
-------
- بفرمایید.
- این صابونها برای چی خوبن؟
- این صابونها گلیسیرینه هستن.
- یکی بدین.
- حتماً
- چند هستش؟
- 1200 تومان.
- نه مرسی اینها مال پولدار هاست.
---------
- بفرمایید.
- یه لاستیکی بچه می خواستم.
- بفرمایید آقا.
- اینها کشش پای بچه رو اذیت نمی کنه؟
- نه بهترین هستش.
- چه بچه خوشبختی دارین شما، باباش خیلی دوسش داره و به فکرش ِ.
- آره ولی اون کاری که باید رو نمی تونم بکنم، خانم بچه من ناراحتی قلب داره و من پول ندارم عملش کنم.
- ..... چند ماهه ش رو بدم؟
- بچه من دوسالش ِ ولی اندازه بچه شش ماهه هستش.
-------
- بفرمایید.
- سرنگ
- سرنگ
- سرنگ
- سرنگ
.
.
.
------

محل کار ( صدای زنگ موبایل)

- الو؟
-
- چی شده که این افتخار نصیب من شده؟
-
- امروز میای؟
-
- فردا چی؟
-
- می شه خبر بدی؟
-
- مثل هفته پیش نکنی ها!
-
- خوب اعصابم خرد شد از انتظار ساعت هشت خاموش کردم.
-
- بگو؟
-
- بگو ببینم .
-
- باشه پس خبر بده.
-----------
ساعت هفت شب افکار پراکنده ( روی تراس، در حال یخ زدن)

یونی پاشو برو گم شو خونت.... برای چی اینجا نشستی؟ برو گم شو دیگه.... برم خونه چی کار؟ تنهایی برم چی کار کنم؟ حداقل سرد نیست... اووووووووووووووو مادرجنده که اون تو نشستی... سردت نیست؟ من سردم ِ، یونی ازت انم می گیره...... من معنی دو سه ساعت رو امروز فهمیدم!!! من دیگه نمیام اینجا.... کاش اینجا بودی تا من و می این ریختی نبودیم.....نکنه همسایه بره بیرون و من پشت در بمونم.... من دلم برات تنگ شده..... خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی... می شه اینجا گریه کرد؟
---------
ساعت هشت و نیم ( پشت کامپیوتر.. خودت با خودت)

من حالم بده؟
چرا؟
یعنی تو گوساله نمی دونی چرا؟
این همه دلیل اون بالا آوردم که بازم بپرسی چرا؟
روز به این خوبی آخه چرا حالت بد ِ؟
خفه می شی یا خودم دست به کار شم؟
واقعاً برای چی دارم اینجا روزا رو شب می کنم و شب ها رو روز؟
برای اینکه همین طور ریده بشه بهم؟
برای اینکه با یه تلفن حالم بد شه؟
برای اینکه دلم برای هر چی هروئینی هستش بسوزه؟
برای اینکه دلم برای اون زن خراب بسوزه؟
برای اینکه نتونم به اون بابا مهربون ِ کمک کنم؟




........................................................................................

Wednesday, January 28, 2004

٭
کافی بود سرت رو بر می گردوندی و به شیشه نگاه می کردی.... به شیشه ای که نگاه من توش حرکاتت رو دنبال می کرد.... یا نه! اگه سرت رو می چرخوندی چیزی نمی دیدی... فقط اون طرف شیشه رو می دیدی... خوبی شیشه هم همینه.... ولی می دونم که می دونستی.... می دونم که می دونستی که نگاه من از شیشه نمی گذره... می دونستی که نگام رو شیشه می ماس ِ... تازه داشتم لبم رو روی لبت تنظیم می کردم... می خواستم ببینم تصویرت بهتر می بوسه یا خودت که لبهام هم ماسید...........
----------------------------------------
وقتی می خوای قدت رو با شرایط تنظیم کنی....
گاهی باید قدت رو کوتاه کنی....
باید خم شی.....
باید قوز کنی....
گردنت رو هم باید خم کنی....
کم کم فرو می ری تو خودت....
پات شروع می کنه به نوسان کردن... نوسانی هیستریک...
قلبت هم تند تر از معمول می زنه....

وقتی که می خوای قدت رو با شرایط تنظیم کنی....
گاهی باید قدت بلند شه....
باید قوزت رو باز کنی...
گردنت رو صاف کنی....
کم کم سرت رو هم بالا می گیری....
مغزت شروع می کنه به کار کردن...
و می تونی بفهمی تکامل یعنی چی...
---------------------------------
ساعت دوازده شب شد، نمی خوای چراغت رو روشن کنی؟ مثل اینکه تاریکی رو دوست داری ها!
-------------------------------
روزی یه پاکت سیگار یه کم زیاده ها! نه؟ یکی گفت کمتر بکش صدات نسبت به چند ماه پیش خشدار تر شده ولی آخرش گفت البته خوبه!!!! یکی دیگه هم گفت دلم برای صدای دورگه ی مهربونت تنگ شده بود.......پس می کشم....
-------------------------------
چرا همش می خوام در مورد تو بنویسم؟ الکی به خودت نگیر!!! تو رو نمی گم که خوارکسه......
-----------------------------
صلح هم مثل همه چیزهای دیگه در دنیا عواقب داره.................
----------------------------
گویا کار ِ والتر بنیامین خیلی درسته.....

مردانه
قانع کردن، تصاحب کردن (یک نفر) است، بدون آن که لقاحی صورت پذیرد.

خوب جمله ای هستش ولی تیترش از اونم قشنگ تر ِ، نه؟
---------------------------





........................................................................................

Thursday, January 22, 2004

٭
چند تا لیوان گذاشتم جلوم، تو هر کدوم یه کمی مشروب ریختم.... هر کدوم از اینها مال یکی از اون آدمهایی که دوست دارم الان باهاشون مشروب بخورم...
دوتای اولی مال اون دوتا کانادایی ها هستش... کاش یکی بود که می گفت یه موزیک خوب بذار DJ .... بعدش که می گفتم چی، می گفت هر چی حال می کنی و من یه موزیک توپ می ذاشتمو و بعدش می گفت این چیه گذاشتی می گم یه موزیک توپ... کاش یکی بود که هی ماست و خیار درست می کرد و در به در دنبال پنیر بود....کاش یکی بود که گیتارش رو میاورد و People are strange رو می خوند... خوب حالا که هیچ کدوم نیستن... منم پشت سرهم این لیوان ها رو سر می کشم... هر کدوم رو به سلامتی اونی که براش لیوان رو ریختم.... خوب که مست شدم..... کم کم بهشون اجازه می دم بریزن پایین... آره حداقل این اشکها از تنهایی درم میارن.. بذار بریزن و خیسم کنن... کاش زمان بر گرده عقب... من گذشته ها رو می خوام... من همه اون آدمها رو می خوام همه اونای که هر کدوم یه سر دنیا هستن... بی معرفتها منو اینجا تنها گذاشتن و رفتن...اونوقت می گن پاشو بیا دیگه... دیگه فقط یه لبخند تلخ در جواب این حرفها میاد رو لبم...آره من میام... بالاخره یه روزی میام ولی اون روز هیچ چیز مثل قبل نیست... این ترسناک ِ... خیلی ترسناک ِ...وقتی هیچ تصویر جدیدی از آدمهایی که یه دنیا تصویر ازشون تو مغزت بلوکه کردی نداری، می ترسی... شایدم من ترسوام...نمی دونم... هیچ کس نمی فهمه که چقدر وحشتناک ِ که تو دست پخت اونی که هر روز باهاش بودی رو تا حالا نخوردی.... نکنه موهاش سفید شده باشه... این خیانت ِ که من رشد موهای سفیدش رو نبینم... خوب مستم...اینقدر مست که اصلاً مهم نیست که دارم چی می نویسم.... فقط مهم ِ که دارم می نویسم... دارم می گم.... آخه چقدر با این شیر که این بالا نشسته حرف بزنم؟ من الان فقط یه نفر رو می خوام که بیاد بشینه همین جا و من براش بگم و بگم و بگم... بشنوه... همه حرفام رو بشنو ِ و آرومم کنه با اون کلام ِ جادوییش... چرا رفتی؟ چرا منم نیومدم؟ هان؟ چرا منو با خودت نبردی؟ من تو چمدونت جا نمی شدم؟ آره منم تا حالا این طوری گریه نکرده بودم.... درست مثل اون روز تو دارم گریه می کنم و طنین صدای گریه ام با صدای فریاد اون روزمون عشق بازی می کنه... یادته با هم داد می زدیم : « جاده فریاد می زنه بیا».... الان به سلامتیت یه لیوان دیگه سر می کشم... بعدش به یادت بلند می شم با همین مستی سوار تاکسی می شم و می رم کافه خودمون....




........................................................................................

Wednesday, January 21, 2004

٭



Eric Clapton
River of Tears
اینم از لیریکسش!

این داستان دیگه تکراری شده که وقتی دارم گریه می کنم هیچکس نیست که یه دستمال بده دستم... صحبت از شانه ای نمی کنم که می شه سرت رو بذاری روش و های های گریه کنی... دستمال... یه دستمال ناقابل... بازیچه بودن خیلی بد ِ ها! من می خوام در قلبم رو ببندم.... اسکارت اهارا راست می گفت که می شه بدون مردها زندگی کرد... مگه بیست و چهار سال همین طوری نگذشت؟ من می خوام رست بزنم..... با بش مرسی هم رست می زنم... اگه یکی باشه که تخم کنه بیاد... خوب بذار بیاد... حالا یا اون می بره یا من .... مهم اینه که دور ِ هم باشیم.... این جمله چه آشناست!!!! آره این جمله رو کنار شماره تلفنش نوشته بود و گذاشته بود رو میز اتاقم...بگذریم... مهم اینه که هر دوتاییمون تخمش رو داریم... نقطه صفر هم نقطه جالبیه... از اون جالب تر تویی.. خوب می دونی چیه؟ من خودم تو رو ساختم... آخه تو شخصیت اصلی داستانی هستی که من قراره بنویسم... یا نه! بهتره بگم داستانی که اینقدر تخمیه که نمی نویسمش... نه اینکه تو تخمی باشی... ولی داستان ِ زیادم جالب نیست... یکی که همچین داستانی رو تا آخر خونده بود می گفت: " این که shit هستش بقیه اش رو بگو..." ... این دیگه دیوونگی هستش که من بگم بین تخمی و Shit خیلی فاصله هستش... آخه وقتی می گمشون هر دوتاشون یه حسی به من می دن... یه روزی یه داستانی می نویسم... حالا اگه من ننوشتم هم بالاخره یکی می نویسه... اونوقت دیگه این توباید بری لنگ بندازی... فکر می کنم اون قهرمان باشه ولی تو فقط یه شخصیت اصلی هستی... راستی من هنوز بهت اسم ندادم ها!!! جالب ِ یادم رفته بود هر شخصیتی با یه اسمی واقعی می شه...پس تو خوارکسه من هنوز شخصیت نداری... الان سرم درد می کنه و خستم... ولی یه روزی که بغض تو گلوم نبود حتماً یه اسم مناسب برات پیدا می کنم..... یه چیزی که مناسب باشه برای تو عزیزم، اگه می دونستی چقدر مهمی؟ اگه می دونستی تو اون مردی هستی که من می تونم عاشقت باشم...مردی که هنوز بجز در مغزم جایی ندیدمش!!! می دونم یه روز می شینیم با هم قهوه می خوریم و من بهت می گم که به خاطر پیدا کردن تو خیلی سختی کشیده ام... اون روز حتماً اسمت رو هم پیدا کرده ام!




........................................................................................

Monday, January 19, 2004

٭
به زودی در این مکان بزرگترین ... خاورمیانه افتتاح می شود!

یونی هم یونی های قدیم!
اون روزا که یونی بر وزن ِ کونی بود، خیلی همه چیز بهتر بود!!!

اون وقتها که یونی اسمش... بود همه چیز از قبلی ِ هم بهتر بود!




........................................................................................

Saturday, January 17, 2004

٭


ساعت ده ِ شب ِ... همه جا امن و امان ِ......
.
.
.
ساعت یازده ِ شب ِ... همه جا امن و امان ِ......
.
.
.
ساعت دوازده ِ نصف ِ شب ِ... همه جا امن و امان ِ......
.
.
.
ساعت یک ِ نصف ِ شب ِ... همه جا امن و امان ِ......
.
.
.
.
.
من یه رابین هود می خوام که بیاد جلوی دهن این جارچی خالی بند ِ ذهن منو بگیره...

مالیات... مالیات
مالیات... مالیات
مالیات... مالیات
مالیات... مالیات
مالیات... مالیات

کاش من یه رابین هود داشتم که حال این داروغه ذهنم رو بگیره...
اصلاً الان فقط رابین می تونه کار منو ردیف کنه! من رابین هود می خوام........




........................................................................................

Friday, January 16, 2004

٭
امروز یکی بهم گفت: " خیلی ادعای بچه خلافیت می شه"
برای شروع یه مکالمه جالب بود، مخصوصاً اگه طرف فقط یه آدم مجازی تو دنیای اینترنتی باشه و یه جورایی خواننده وبلاگت باشه!
بعدش یه چیز جالب تر گفت، خیلی سعی کردم کسی نفهمه ها! ولی مثل اینکه دستم رو شده!
بهم گفت مرشدم کیه!
آره بهم گفت مرشدم اله هستش! و در ادامه گفت که خوب مریدایی درست کرده!
جالبه ها....
ولی مرشد اصلیم رو نمی شناخت.... حالا چیزی که جالبه اینه که فقط و فقط یه وجه تشابه کوچولویی بین من و مرشدم اله وجود داره اونم اینه که هر دوتامون یه جورایی خیلی راحت فحش می دیم..... البته قلم مرشدم اله کجا و قلم من کجا! راستش جالب بود برام که با اله مقایسه شدم، آخه من یا وبلاگ این بچه بد حال می کنم... کاش بازم بنویسه.... در هر صورت اقرار می کنم که چند بار ازش تقلید کرده ام و جملات پراکنده ذهنم رو توی یه پست نوشته ام، شاید به واسطه این حرکت من بشه به من گفت مرید اله ام !ولی بازم ازاین حرفا که بگذریم در آخرین جملات چت اون آقا مطرح کرد که خودشون با دوستاشون از این کلمات ( به قول خارجی ها K words ) استفاده می کنه ولی دلیلی نمی بینه یکی بیاد اون ها رو اینجا به خورد ملت بده..... خوب خیلی جالبه من نمی دونم به کسی چه مربوطه که کی دلش می خواد تو وبلاگش چی بگه!!!!!!!!!!!!! هر کی دلش بخواد فحش خوار مادر می ده، هر کی دلش بخواد مودبانه می نویسه!!! هر کی هم که دلش بخواد لینک آدمهای بی ادب رو از صفحه اش بر می داره......... خوب بد نیست ماها بدونیم که وبلاگ هر کسی حریم خصوصی خودشه و دلیلی نمی شه ما براش تعیین تکلیف کنیم! راستش این جمله آخر رو به اون آقا نگفتم آخه ایشون در آخر گفتن" خوب من این طوری فکر می کنم، دلیل نمی شه درست باشه" اینو برای یه عده آدم می گم که تعدادشون هم کم نیست که برای دیگران تعیین تکلیف می کنن و تمام کارهای گهی که تو دنیای واقعی می کنن رو به وبلاگها هم می کشونن..... به اون آدم هایی که پشت سر آدمهای وبلاگی با اسمهای مجازی حرف می زنن و خیلی از دخترهایی رو که راحت می نویسن رو جنده خطاب می کنن.. برای اون هایی که شاید تو وبلاگهاشون کلی مدرن جلوه می کنن ولی در عمل سرتاپاشون سنت هستش..... یادتون نره که وبلاگ چی هستش!!




........................................................................................

Wednesday, January 14, 2004

٭
کی گفته که من باید آدم خوبی باشم؟
اصلاً من حال می کنم یه گه به تمام معنا باشم! به خودم هم مربوط ِ.... ای بابا زندگی خودمه، صد تا وکیل وصی دارم....
من حال نمی کنم هر کاری که مامانم می خواد بکنم! من حال نمی کنم اون طوری که اون می خواد زندگی کنم، من می خوام سنت شکنی کنم و هر طوری که دلم می خواد زندگی کنم.... به کسی هم مربوط نیست!
همه فقط می رن رو اعصابت، شورش رو در آوردن، هر چی مودبانه می خوام حالیشون کنم که مثلاً حال نمی کنم یه سری کارها رو بکنم و حال می کنم یه سری کارها رو بکنم، نمی فهمن! نه خودشون رو می زنن به خنگی.... باید یه ماژیک مشکی بردارم رو در اتاقم بنویسم:" اینجا مال ِ منه و از این لحظه به بعد هر کی پاش رو از گلیمش جلوتر بذاره خیلی صریح حالشو می گیرم!" قدیما هم که بسیار رک و صریح بودم بلدم باید چی کار کنم...
خلاصه اینکه اون دختره که هی تیکه میندازه بعدش که میای جوابش رو بدی می گه: " ای بابا شوخی کردم" بدونه که فقط اگه یه دفعه دیگه، یه دفعه دیگه از این غلط ها کنه خوارشو می گام....
بعدشم اون یکی دختره که هی می خواد نایس بازی در بیاره، بدونه که همین روزا نه تنها بهش می گم میفمم که همش فیلم ِ بلکه یه کاری می کنم که تا آخر عمرش نتونه نایس باشه....
مامان جان که دم به ساعت در این خونه مهمونی می دن، بدونن که من اصلاً قصد ندارم بهشون کمک کنم، خیلی هم غیرمسئولانه می گم که آره حوصله مهموناش رو ندارم... اصلاً من می خوام آدم غیر مسئولی باشم، به خودم مربوطه!
بابا جانم هم که می گه هر روز عصر خونه نیستی و وقتی هم که هستی پشت کامپیوتری بدونه که همینه که هست، ناراحت ِ منو بندازه بیرون از خونش!
بعدشم اون آقایی که هی تیکه می ندازه و فکر می کنه شاید من نمی فهمم..... بدونه که من می فهمم، خوبم
می فهمم ولی صلاح نیست به روی خودم بیارم، پس اگه ادامه بده بهش می گم: " اگه تخم داری حرفت رو صریح بزن" تا جوابت رو بشنوی.
اون یکی آقایی که هی زنگ می زنه و گله می کنه که بهش زنگ نمی زنم بدونه که دیگه Expire شده و حسش نیست، یه دفعه دیگه گله کنه همینو بهش می گم تازه به این جمله یه چیز دیگه هم اضافه می کنم : " می خواستی غلط زیادی نکنی!"
یه دفعه دیگه یکی به من بگه خیلی سیگار می کشم بهش می گم: " به تو هیچ ربطی نداره!"
اصلاً یه جمله دیگه رو در اتاقم می نویسم، با یه ماژیک مشکی می نویسم:
" همینه که هست!!! هر کی می خواد بخواد، هر کی هم نمی خواد، نخواد!!!!"
از همین امروز هم دیگه قرار نیست کسی با مظلوم نمایی بتونه دل منو به دست بیاره!
اصلاً من از آدمهای مظلوم بدم میاد، تازه اینکه از آدمهایی که وقتی می بیننت چس ناله می کنن هم بدم میاد!
تمام آدمهایی که با من در ارتباط هستن می تونن این جمله رو به خاطر بسپرن که " همینه که هست! "
هر کی با من حال می کنه می تونه همین طوری که هستم باهام حال کنه. در ضمن از این به بعد منم قراره با "As is" آدمها حال کنم نه با اون چیزی که تو ذهنمه یا دلم میخواد باشن!
پس رو به روی تختم می نویسم "As is"




........................................................................................

Monday, January 12, 2004

٭
باید یه برنامه بذارم هر چی فحش از دهنم در میاد بنویسم بعدش دونه دونه تقدیمشون کنم به یه سری آدم که فحش لازم هستن و مطمئنم که نفر اول لیست تویی، یعنی برات چند تا از اون آبداراش رو می ذارم کنار...
حالا چرا به خودت می گیری؟ فکر کردی اینقدر مهمی که فحشت بدم؟ اونم به عنوان نفر اول؟ نه بابا! بی خیال...
بعدش یه برنامه می ذارم هر چی چیز شیشه ای هست تو خونه خرد می کنم، اول از همین مانیتور شروع می کنم، بعدش تلویزیون و بعدش هرچی آینه هستش.... تازگی ها از آینه بدم اومده، نمی دونم چرا وقتی تو آینه نگاه می کنم یادم میوفته که چه ریختی هستم، آخه تازگی ها من یادم می ره که وقتی آدمها نگاهم می کنن تصویری که دارن چه ریختیه! عجیبه نه؟ راستش خیلی حس خوبیه... ولی این آینه می ره رو اعصاب، انگار همش می خواد یادآوری کنه...... یادته؟ من آینه ات بودم، سر اون پیچ که همیشه یادت میوفتاد عطر نزدی، عطرت رو می زدی و می پرسیدی: "چه طورم؟" ولش کن حالا بی خیال، داشتم از از خرد کردن آینه ها و اینا می گفتم... ولی به نظرم اون چیزی که از همه چیز شکستنش واجب تره، این غروره هستش، من به شدت تصمیم دارم بشکونمش ولی هنوز وسیله اش رو پیدا نکردم! آخه مانیتور و آینه و تلویزیون رو با راکت اسکواشی که الان دو سال ِ داره خاک می خوره می خوام بشکونم ولی برای این یکی هنوز هیچ چیز پیدا نکردم!!! راستی گفتم راکت اسکواش، نمی دونم چرا من همیشه باید همه چیز رو نصفه ول کنم! خیلی عجیبه ها، تو اتاقم کلی چیز هست که دارن خاک می خورن، مثل دف، راکت تنیس و اسکواش و کلی چیز دیگه که الان حس فکر کردن بهشون نیست، گفتم فکر کردن! باید یه برنامه بذارم فکر نکنم، آخه مثل خوره از صبح تا شب همین فکرها دارن منو می خورن، می گما شاکی نمی شین اگه بگم " گفتم فکر!"، گفتم فکر! فکر کنم لازم باشه همین روزا یه گرد و خاک اساسی کنم.... یا نه، یه خونه تکونی بهتره، یه عالمه چیز میز دارم که الکی نگهشون داشتم ولی می دونم که هیچ وقت ازشون استفاده نمی کنم، می خوام ببخشمشون شاید یکی بتونه ازشون استفاده کنه! راستش من دورغ گفتن بلد نیستم، معمولاً به همین سرعت اعتراف می کنم که دروغ گفتم!
گفتم دروغ، نه نگفتم، خوب می دونم گفتم ولی نمی شه نشنیده گرفته بشه!!!!!




........................................................................................

Saturday, January 10, 2004

٭
وقتی حالت اینقدر بد باشه که حال من بد ِ، می زنی تو کار فکر کردن به یه سرنگ هوا... بلکه به زندگی امیدوار شی، بعد کم کم امیدوار می شی به سرنگ هوا و بعد به سقوط آزاد و بعد به یه طناب آویزون از سقف و بعد به پریز برق و بعد به یه وزنه که به پات وصل ِ و باهاش می ری توی یه استخر، بعدش به یه تیغ یا یه چاقو، بعدش به حمامی پر از بخار که گاز دی اکسید کربن توش داره ذره ذره وارد می شه، بعدش همین طور داری به تک تک اینها فکر می کنی، که به این نتیجه می رسی که یه بدبخت ِ، ترسوی، احمق هستی که هیچ وقت جرات نمی کنی به فکرات جامعه عمل بپوشونی و بیشتر و بیشتر از خودت بدت میاد!




........................................................................................

٭
هیچ وقت نمی فهمیدم وقتی مامانم بهم می گفت:
" فلان کار رو نکن، بده! سرت می خوره به سنگ و ....."
من بر و برنگاهش می کردم و می گفتم:
" مهم نیست، دلم میخواد سرم بخوره به سنگ "
چه حالی می شده! تاامروز که به یونی گفتم:
" نکن! این کارها رو نکن! بعداً دهنت صاف می شه ها! "
بر و بر تو چشمام نگاه کرد و گفت:
" مهم نیست، خودم دهنم صاف می شه، خودم هم پاش وامیستم!"
فقط دلم می خواست یکی بخوابونم تو گوشش، بازم دم مامانم گرم که همیشه این حسش رو کنترل کرد!




........................................................................................

Thursday, January 08, 2004

٭
سگ مست

باید سگ مست کنم و موبایل رو بردارم و زنگ بزنم بهش و بگم که " یه جورایی سوزنم روت گیر کرده"
نه زنگ می زنم بهش و می گم " کاش اینجا بودی، آخه من خیلی خوشگل شدم "
یا نه بهش می گم " احتمالاً، یه جورایی، من یه کم دوست دارم"
نه بابا وقتی سگ مست باشم راستش و بهش می گم، بهش می گم " من دوست دارم"
باید مواظب باشم سگ مست نکنم، آخه اونوقت گندش در میاد.
اگه سگ مست شم، موبایل رو بر می دارم و هی اسم ها رو دونه دونه نگاه می کنم و به این نتیجه می رسم که کسی نیست که بخوام بهش اینها رو بگم.... نمی دونم جریان از چه قراره! مثل اینکه نه من سگ مست می شم، نه کسی هست که بتونم بهش راحت اینها رو بگم، ولی فردا شب حتماً سگ مست می کنم.... حتماً یکی میاد پیشم تا من بتونم بهش بگم که خیلی خوارکسه ای..... خاک بر سر این کرم ها کنن که تو تن من وول می خورن.... آخه اونا هستن که نمی ذارن من با اون صریح باشم، این کرم ها بعد از یه عمری همزیستی حالا دم درآوردن، هر چی بهشون می گم بی خیال شین، ول کن نیستن.... اصلاً می دونی چیه؟ من باید سگ مست کنم، باید یه جوری مست شم، آخه وقتی سگ مست شم، اونوقت سگ مستم، بعدش سگ مستم، هر گندی هم بزنم، خوب سگ مست بودم، بعدش بهش می گم " مگه تو سگ مست نشدی تا حالا؟ " خوب اینم یه روشی هستش دیگه، اصلاً بهتر اینه که من سگ مست نکنم، آخه من و چه به مستی؟ جنبه اش رو ندارم آخه، حتماً می رم دو ساعت بالا میارم و بعدش تمام ریمل هام پخش می شه و معلوم می شه که چون خیلی آرایش کرده بودم خوشگل شده بودم! ولش کن من نباید سگ مست کنم، ولی اگه سگ مست شم می تونم همه اونهایی که تو گلوم وایساده رو بگما! بی خیال، من لازم نیست سگ مست کنم، چون همین الان مستم، ولی چیزی نخوردم! عجیبه ها، شاید اون آب آلبالویی که خوردم توش جین بوده، آره! حتماً. ولی نه! آخه جین رو با لیمو می خورن! اونم تو یه هتل لوکس با لیموهایی که Duty Manager برات فرستاده! نمی دونم جریان از چه قراره؟
یعنی من الان سگ مستم؟ نه بابا مستم!
مستم؟ نه بابا کسخلم! ( بازم سرهم می نویسمش)
می گما، سگ مستی چه طوری اصلاً؟




........................................................................................

Wednesday, January 07, 2004

٭
یونی دیوانه تر می شود!

ممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
هر کاري مي کنم نمي تونم يک " م " وسط تنها بنويسم، به نظرم کامپيوترم مشکل پيدا کرده!
اينهمه " م " وسط اينجا نوشتم ولي من مي خوام اين آخري هم " م " وسط باشه، نمي خوام دم داشته باشه، نمي شه!لابد ويندوزم خرابِ...




........................................................................................

Sunday, January 04, 2004

٭
عواقب بی جنبگی

مي گن خدا خر رو شناخت شاخش نداد!
من مي گم خدا خر را شناخت چشماي آهو رو بهش نداد*
--------
* يه روزي يه خره ريمل مي زنه مي ره پيش شوهرش، چشماش رو اين ريختي مي کنه (بايد ببينيد چه ريختي مي کنه!) مي گه: "آهو شدم! آهوشدم!"




........................................................................................

Thursday, January 01, 2004

٭
پسر بچه

من خودم رو مي بينم که عين يه پسر بچه تنبونم رو در آوردم و دارم مي شاشم، بعدشم دارم کلي افتخار مي کنم که مي تونم با زاويه بشاشم و حتي مي تونم اين زاويه رو کم و زياد کنم، فقط خبر ندارم که اون جايي که داره با زاويه بهش شاشيده مي شه، زندگي خودمه!




........................................................................................

٭


* خوب من چند تا نکته می گم، اول از همه برای خودم، بعدشم برای هر کی که فکر می کنه لازم داره این نکات رو بدونه!
1- اینجا وبلاگ من ِ و هر چی دلم بخواد توش می نویسم.
2- از اونجایی که من آدم بی تربیتی هستم و حال می کنم با بی تربیت بودنم، تو وبلاگم هم راحت بی تربیتی می کنم.
3- اصلاً مهم نیست که یه سری آشنا اینجا رو می خونن، " هر وقت ناراحت شدید، دیگه نخونید تو رو خدا "
* از راننده هایی که با رسیدن به این سرعت گیرها ایست کامل می کنن می زنن یک، خیلی بدم میاد.
* این موتور سوار ها وقتی از روی سرعت گیرها رد می شن، چه اتفاقی برای تخمشون میوفته؟
* من اگه پسر بودم حتماً یه موتور می گرفتم، تا از شر ترافیک راحت شم!
* الکی نیست می گن زنها بد رانندگی می کنن، از هر ده زنی که پشت فرمون می بینی احتمال داره یکیش راننده باشه واقعاً و یکی دیگه هم معمولی باشه، بقیشون اوت هستن.
* اگه پسر بودم حتماً یه فحش فابریک داشتم ولی دوست دختر فابریک نداشتم.
* خدا به دخترها خیلی رحم کرد منو پسر نیافریدها! اگه پسر بودم از اون گه گه گهاش بودم!
* ببین دختر خانم مواظب خودت و حرف زدنت باش که همین روزا آنچنان حالی ازت می گیرم که خودم هم شکه شم.
* وقتی یکی کسخل، خوارکسه و کس کش باشه، با کدوم یکی صداش کنم بهتره؟
* من پشت کامپیوتر خوابیدم به یاد خوابیدن هام موقع درس خواندن....




........................................................................................